حسین وحدانی در کتاب دال ِ دوست داشتن داستانی دارد به نام “آنی که خندهاش قشنگ است”. از ماجرای دوره راهنماییاش میگوید که زنگ میزند خانۀ دوستش و مادر دوستش کلافه و عصبی میپرسد با کی کار دارد و او که هول میشود و اسم دوستش را یادش میرود، در جواب منمنکنان میگوید: “اونی که […]
دسته: از زندگی
بر مدار فراوانی
1 مدت زیادی است که به ثروت و پول فکرمیکنم. به اینکه از چه طریقی میشود پولدار شد. اما در نهایت به این نتیجه میرسیدم که پای ما لنگ است و منزل بس دراز، دست ما کوتاه و خرما بر نخیل. (+) 2 یکی از سرگرمیهایم حل کردن جدول است. پیش آمده که وقتی میخواهم […]
تمرین نیروی حال- دو
دیروز میخواستم مجله جدول بخرم. عادت داشتم که به جای یه جدول ماه جاری، چند جدول تاریخ گذشته میخریدم. این بار فروشنده پیشنهاد کرد که جدول شهریور رو بردارم. ذهن تفکر سریع گفت نه، اما فکرکردم که بهخاطر جایزههاش جدول روز رو بردارم. الان فکرمیکنم که صرفا بهخاطر جایزهش نبوده، بلکه زمانش رسیده جدول باطلهها […]
تله خوب بودن
دوستی زنگ میزند و میپرسد برویم خرید؟ و تو با اینکه تصمیم داشتهای اتاقت را مرتب کنی، کمی کتاب بخوانی، خلوت کنی با خودت علیرغم میل درونیت قبول میکنی. با خودت میگویی اشکال ندارد نمیخواهم دلش را بشکنم اما در واقع دل خودت را شکستهای. خواهر تلفن میزند. میدانی میخواهد چه بگوید، همان حرفهای تکراری. […]
کدهای پوچ وضعیت زندگی
ساعت هشت و سی دقیقۀ شب است؛ -ذهن در حال داستانبافی: دیگر دیر شده، حالا وقت درمانگاه رفتن است؟ نوبتت ساعت هفت و نیم بوده، الان بیناییسنج رفته، بیفایده است. -خود: بروم و مطمئن شوم، بهتر از اینست که نروم و در شک و نشخوار ذهنی بمانم و ذهنم مثل یک کرم مرا از درون […]
در ستایشِ سکوتِ خواستنی
شهید مطهری تعبیر جالبی دارد از کسی که کار نیکی کرده و با بیان ریاکارانۀ آن، آن کار را آلوده میکند و به پایین میکشد. ایشان بیان میکنند سخن گفتن از آن کار و برونریزِ آن حرفها شبیه گربۀ چموشی است که در کیسهای گیر افتاده و دست و پا میزند تا آزاد شود. به […]
در مسیر روستا
1 باید اعتراف کنم فکرمیکردم -درواقع قضاوت میکردم- آدمهایی که به تنهایی به گورستان میروند آدمهایی هستند که با وجود موفقیتهایی هم که دارند، میل درونیشان به عدم زندگی در آنها بالاست. دو روز پیش به قبرستان یکی از روستاهای اندیکا رفتم، تا جایی که به یاد دارم این اولین بار بود به تنهایی وارد […]
والیبال و وضعیت زندگی
پیشنوشت: بیشتر از یک ماه است اینجا ننوشتهام. چهقدر دلم برای اینجا تنگ شدهبود. امیدوارم بیشتر بنویسم. روز جمعه بعد از مدتها والیبال دیدم، بازی ایران و صربستان. درحین دیدن بازی متوجه شدم وقتی توپ بیش از حد بین دو تیم ردوبدل میشود و با سرعت از سمت حریف وارد زمین ایران میشود، من ناخودآگاه […]
تأملی در زندگی
پیشنوشت: این پست شاید ناخوشایند به نظر بیاید، اگر شرایط روحی خوبی ندارید لطفا آن را نخوانید. به فاصلۀ دو هفته خبر فوت یکی از استادهای دانشگاهی که درس میخواندم، آقای دکتر محمود باستانی و یکی از همکلاسیهایم، سمیه سیفی را شنیدم. با دکتر باستانی درس مدیریت بیمارستانی داشتیم و درسش را به عنوان معلومات […]
چهقدر دعوت زندگی را پذیرفتهایم؟
زندگی را میخواهیم با همۀ زیباییها و شگفتیهایش، با همۀ شادی و طرب و رنگهای سکرآورش، زندگی اما ما را میخواهد؟ آیا ما آنقدر که هِنهِن کنان -و نه با شوق- به دنبال اوییم، او مشتاقانه در پی ماست؟ به گمانم زندگی، آنچه و آنکه از زندگی میخواهیم به برپاکردن یک میهمانی میماند، دعوت از […]