نشستهبودم در حیاط، کتری نیمهپر از آبِ گرم را روی زغالهای داغ گذاشتهبودم تا جوش بیاید. کمی بعد، فقط چند دقیقه بعد، کتری را نگاهکردم و دیدم آب کتری بهجوشآمده. در آن لحظه بسیار تعجبکردم از دیدن این اتفاق که چطور آنقدر سریع. از این متعجب شدن خودم نیز تعجب کرده بودم و هرچه فکرکردم دلیلش را نفهمیدم.
من باور نداشتم که زغالِ به این آرامی و سکون، بتواند کتری را به جوش بیاورد. آن هم به سرعت. من ایمان کافی نداشتم به واقعیبودن و موثربودن زغالها. این را با خواندن قسمتی از کتاب “هنر عشق ورزیدن” (+) اریک فروم فهمیدم.
اریک فروم میگوید ابتداییترین شکل ایمان به دیگران، ایمانی است که مادر به فرزند خود دارد: ایمان به اینکه او زنده خواهدماند، رشد خواهدکرد، راه خواهدرفت و حرف خواهدزد.
برای من آن داغی زغالها و جوشیدن آب و این کودک، بایستی عینیت پیدا میکردند تا باورشان کنم و بهشان ایمان بیاورم. تمرین سختی است که چیزهایی را باور کنم که اکنون پیش چشمم نیست اما وجود دارند یا سرانجام وجود خواهند داشت.
(و این را یادگرفتهام کسی که سوگ و فقدان را در زندگیش تجربه کرده، دچار ترسِ ازدستدادن میشود و ایمانش و شاید عشقش به دلیل تردید در حفظ و ماندگاری آنچه و آنکس که دارد، بسیار متزلزل میشود.)
میاننوشت: نوشتهام درمورد این موضوع تمام شد اما دوست داشتم جملههایی از این کتاب دوست داشتنی و آموزنده را در مورد ایمان بنویسم.
اریک فروم میگوید عشق ورزیدن به ایمان داشتن نیاز دارد و ایمان را به دو بخش خردمندانه و ناخردمندانه تقسیم میکند؛
[…] ایمان ناخردمندانه حقیقت پنداشتن چیزی است فقط به خاطر اینکه قدرتی آن را توصیه کرده است یا اکثریت قبولش دارند، ایمان خردمندانه از اعتقادی مستقل سرچشمه میگیرد که برپایۀ تفکر و مشاهدۀ ثمربخش استوار است، ولو مغایر عقیدۀ اکثریت باشد.
و در مورد رابطۀ بین ایمان و ارتباط بشری میگوید:
«ایمان داشتن» به دیگری یعنی اعتقاد به پایداری و تغییرناپذیری رویههای اساسی وی و به بنیاد شخصیت و عشق او. منظور این نیست که شخص نمیتواند عقاید خود را تغییر دهد، بلکه مقصود آنست که انگیزههای اساسی او به جای خود باقی میمانند؛ مثلا احترام او به زندگی و شئون انسان، جزئی از هستی اوست و دستخوش تغییر نمیشود.