پیشنوشت یک:“کتاب نیروی حال” اکهارت تول (+) را به پیشنهاد مربی جدی و دوستداشتی، آقای محمود پیرحیاتی خواندم.
پیشنوشت دو: از بعضی دوستان میشنیدم که این کتاب را به طور کامل نخواندهاند. بعضی وقتها تماشای یک فیلم، خواندن یک کتاب از طرف آدمی که دوستش داریم و به او ارادت داریم تاثیر بسیار بیشتری دارد تا اینکه خودمان آن را ببینیم و بخوانیم. شاید یکی از علتهای ناتمام ماندن خواندن و دیدن بعضی کتابها و فیلمها همین باشد.
پیشنوشت مهم سه: آقای اکهارت تول در پیشگفتار این کتاب بخشی از داستان عجیب زندگیاش را مطرح میکند، او به شهودی رسیده که تا اکنون با آن زندگی میکند. (این هم برایم بسیار جالب بود که او حافظ و سعدی و مولوی را میشناخت و شعرهایی از ایشان را با تفسیری بسیار زیبا نقل کرده بود.)
این کتاب برایم محتوای سنگین اما در عین حال فارسیِ روانی داشت. به این فکرمیکنم که آقای مسیحا برزگر با چه تسلط و دانش فوقالعادهای آن را به فارسی برگردانده؟! آفرین به ایشان. از همینجا از ایشان بسیار تشکر میکنم.
کتابهایی بودهاند که خواندنشان باورهای ذهنی مرا ویران کردهاند، باورهایی که چون دیواری از پی، به یکباره تخریب شدهاند و خودم زیر آوار ماندهام و نجاتم از آن ویرانه توان و انرژی زیادی از من گرفت.
کتاب نیروی حال اکهارت تول هم، ویرانی نوعی دیگر از باورهای ذهنیام بود، با این تفاوت بزرگ و شگفت که دیوار این باورها را نه از پی که آرام آرام و آجر به آجر برداشت و به گمانم میدانست آن ویرانیِ ناگهانی برای برخی نومیدی و ماندگی میآورد.
اکهارت تول در این کتاب نشان میدهد زیر هر آجر، تصویر با ارزشی از خود پنهان است که از وجودش بیخبر بودهایم؛ انگار که هر کدام از این آجرها حجابی است که اجازه نمیدهد تصویر مخفیشدۀ زیر آنها را ببینیم. برداشت و حذف هرکدام از آنها نه فقط تصویر را، که خود را برایمان عینی و حیّ میکند.
فهرست کتاب شامل موارد زیر است؛
پیش گفتار
تو ذهن خود نیستی
آگاهی: راه رهایی از درد و رنج
سفر به ژرفای لحظۀ حال
نقشههای ذهن برای فرار از لحظۀ حال
ساحت حضور
کالبد درونی
درهایی گشوده به ذات غیر متجلی
رابطههای روشن
دلآسودگی: فراسوی غم و شادی
معنای تسلیم
یکی از شگفتترین جملههایی که در این کتاب خواندم اینست که ما (به عنوان خود) با دردهایمان که همان ذهن و فکر و عقدهها و سایههای ماست، یکی نیستیم. .
یکیانگاری این دو باهم، خودِ دروغین و آلودهای را میسازد که بر ما چیره میشود و ادارۀ زندگی ما را به دست میگیرد. باور میکنیم این ترکیب ناهمگن، ما هستیم و همین ذهن، ما را مطمئن میکند خلاصی از این وضعیت زندگی غیر ممکن است.
اکهارت تول مینویسد حضور در لحظه، اینجا و اکنون و مشاهدهگر ذهن خود بودن -بدون قضاوت و تجزیه و تحلیل- باعث شکاف بین این دو و کمشدن قدرت و سلطۀ ذهن و سایه میشود.
برای ما بارها اتفاق افتاده که در مورد موضوع یا موضوعهایی فکر کردهایم و انگار بدون اینکه اختیار و ترمزی از خود داشتهباشیم، آن فکر ما را با خود به ناکجا میبرد، گویی در خلسهای فرو رفتهایم و کسی غیر از خود، عنان ما را به دست گرفته.
اکهارت تول در این باره مینویسد:
“بزرگترین مانع برای تجربه حقیقت هستی – حضور– یکی پنداشتن خود و ذهن است. این خطا موجب گریزناپذیری ذهن میشود. ناتوانی در توقف فکر، بزرگترین مصیبت است. اما ما متوجه این نکته نمیشویم زیرا تقریبا همه از آن رنج میبرند و این رنج عادی شدهاست.
هیاهوی بی وقفۀ ذهن مانع پیداکردن قلمرو ساکت درون میشود؛ قلمرویی که از هستی جدا نیست. هیاهوی ذهن همچنین «خودِ» ذهنی و دروغین میآفریند و همین «خود» ذهنی است که سایهای از ترس و رنج بر زندگی ما میافکند.
[…] کسی که به فکر معتاد است – که همه به آن معتادند- در حالتی از جدایی، در دنیای پیچیده در مشکلات و درگیری زندگی میکند. دنیایی که تکه پارهشدنهای روزافزون ذهن را منعکس میکند.” 1
آن که به ذهن و خودِ خویشتن آگاه نیست درون دنیای متوهمگونهای زندگی میکند. انگار که ذهن، او را خوابانده یا او در ذهنش خوابیده؛
“این ذهن است که تو را در دست خودش میگیرد و از تو استفاده میکند. بیماری همین است. تو باور کردهای که عین ذهن خود هستی. این باور توهمی بیش نیست. ابزار[ذهن] بر تو چیره شدهاست.” 2
“آغاز رهایی هنگامی است که تو درمییابی وجود حقیقی تو حالت متفکر تو نیست. اگر این نکته را بدانی، حقیقت خویش را مشاهده خواهیکرد. به محض اینکه شروع به تماشای متفکر کنی سطحی بالاتر از آگاهی را در خویش فعال میسازی.” 3
انتخاب جملههای دیگری از این کتاب شگفت برایم سخت بود. این جملهها را نوشتم؛
“واقعیت آن است که تقریبا همه آدمها همیشه صدا یا صداهایی در سر خود میشنوند؛ روند بیاختیار فکر که نمیدانی توان آن را داری که متوقفش کنی. مدام در فکر با خود حرف میزنی.” 4
“صدایی که طنین اشتباهات رخ داده و یا نتایج منفی پیشِ رو را دارد؛ این حالت را نگرانی یا دغدغه مینامند. […] بنابراین تو حال حاضر را از خلال چشمهای گذشته میبینی و در نتیجه امور را تماما تحریفشده مشاهده میکنی. این صدا دشمن اصلی توست، باید هم باشد. ” 5
احساسی که از «خویشتن حقیقی خویش» داری وابسته به ذهن تو نیست. 6
“هرجا که خشم هست، در لایههای زیرین آن درد و رنج هم هست یا وقتی هوای دلت ابری میشود و تو به الگوهای منفی ذهن خویش پناه میبری و زندگی را چیز وحشتناکی میبینی، فکر تو با دردمندی بدن تو همپیمان شده است. یعنی تو ناآگاه شدهای و در برابر حملههای دردمندی بدن شکننده شدهای. «ناآگاه» یعنی یکی شدن با بعضی از الگوهای ذهنی یا عاطفی این به معنای غیبت مشاهدهگر است.” 7
“حفرهای درون آدمها هست که آنها را به سوی اشیا و جاذبههای نفسانی میکشاند بلکه این حفره را به شکلی پر کنند [با پول، موفقیت، شهرت] اما وقتی آنها به تمامی این چیزها میرسند خیلی زود در مییابند که حفره درونشان هنوز خالیست و این حفره پرناشدنی است.” 8
“ذهن توست که توهم روزگار خوب آینده را میآفریند تا تو را از آنچه که واقعی است و در اکنون و اینجاست دور کند.” 9
“رابطه چیزی نیست که تو را خوشحال کند بلکه چیزی است که میتواند تو را نسبت به خود آگاهتر کند.” 10
(در کلاس صوتی عقدۀ مادر و روابط همسر از سهیل رضایی میشنیدم که ما -زن و مرد به عنوان همسر- با هم سفر نمیکنیم، ما در هم سفر میکنیم. -چهقدر این جملهها عجیب و خوبند-)
” تا هنگامی که ذهن تو با الگوهای شرطی شدهاش زمام زندگی تو را در دست دارد، تا زمانی که تو ذهن خود هستی، چگونه میتوانی دست به انتخاب بزنی؟ تو حتی حضور نداری، نیستی که انتخاب کنی.” 11
پینوشت: کتاب را که میخواندم یاد گفتهها و نوشتههای سهیل رضایی، علیرضا شیری، رابرت جانسون و جیمز هولیس افتادم. به نظرم این آدمهای بزرگ و نیز اکهارت تول و آدمهای دیگر این مسیر که نمیشناسیم روی شعاعهای به ظاهر متفاوت یک دایره قرار دارند، به ظاهر با مسیری متفاوت اما در نهایت به یک مرکز ختم میشوند. به قول مینو، دوستم، حرف یکیست.
* شماره 1 صفحه 25 و 26، شماره 2 صفحه 29، شماره 3 صفحه 30، شماره 4 صفحه 31، شماره 5 صفحه 32، شماره 6 صفحه 37، شماره 7 صفحه 67، شماره 8 صفحه 74، شماره 9 صفحه 232، شماره 10 صفحه 242 و شماره 11 از صفحه 351، چاپ پانزدهم پاییز 1397 این کتاب است.
ممنون نسرین عزیزم که با دقت نظر این مطالب عالی را مینویسی
متشکرم ازت معصومه عزیزم
مدتها بود پیامی دریافت نکردهبودم، نظرت باعث خوشحالیم شد
مرسی ازت عزیزم
(:
سلاااام
چه خوب و روان و کامل نوشته اید.
من دوره نیروی حال را در زمستان ۹۶ با جمعی از دوستان در کلاس گروهی گذراندم و شاید چندین بار بخش های مختلف را خواندم و نوشته هایتان برایم نکته های جالبی را یادآور شد.
عالی می نیسی، سپاس
سلام فرزانه جان، ممنونم ازت
درمورد کلاسهای گروهیش نمیدونستم تا از شما و یکی از دوستان شنیدم، فکرمیکنم کلاس هم مثل کتاب پر از شگفتی بوده باشه
فرزانه این پیامت باعث شد به این فکرکنم که یه پست دیگه درمورد تمرین نیروی حال بنویسم
مرسی ازت
سلاااااام گلم
منتظر نوشته ات می مانم.
کاش من هم همت انتشار نوشته هایم را پیدا کنم.
سلام فرزانه عزیزم
بهم کمک کردی نوشتمش، اینجاست
ازت ممنونم که با کلماتت باعث شدی درموردش بنویسم.
فرزانه میتونی نوشتههات رو اول جایی بنویسی که باهاش احساس بهتری داری، مثلا اگه با تلگرام راحتی اونجا بنویس و بعد به وبلاگت انتقال بده و اگه خواستی ویرایششون کن.
منتظر نوشتههات هستم عزیزم